کد مطلب:164530 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

در مکارم اخلاق آن جناب و زهد و عبادت و سخاء آن حضرت
صدوق در امالی از حضرت صادق - علیه السلام - روایت كرد كه:


خبر داد مرا پدرم از پدرش كه حسن بن علی بن ابی طالب اعبد ناس بود در زمانش و زاهدترین مردمان و فاضلترین مردمان بود و چون به حج می رفت، پیاده می رفت و بسا بود كه با پای برهنه می رفت؛ و اگر ذكر مرگ می شد می گریست؛ و اگر قبر ذكر می شد می گریست؛ و اگر بعث و نشور [1] ذكر می شد می گریست؛ و اگر گذشتن بر صراط ذكر می شد می گریست؛ و اگر عرض [2] بر خدا ذكر می شد فریاد می كرد و غش می نمود؛ و اگر به نماز برمی خواست می لرزید در نزد خدای عزوجل؛ و چون ذكر به بهشت و دوزخ می شد مضطرب می شد مانند اضطراب مارگزیده تا آخر خبر. [3] .

ایضا، وارد شد كه:

آن جناب دو دفعه از مالش خارج شد. یعنی هر چه را كه مالك بود در راه خدا داد. و سه دفعه با خدا تقسیم كرد مالش را؛ یعنی نصف مالش را خود برداشت و نصف دیگر را به فقرا بذل فرمود، به حدی كه نعل خود را یك پایش را به فقرا داد و یك پایش را خود برداشت. و بیست حج پیاده به جای آورد [4] .

ایضا، شیخ ابوالفتوح در مدرسه ی ناجیه املاء فرمود كه:

حسن بن علی به مجلس پیغمبر حاضر می شد و حال اینكه هفت ساله بود. پس وحی را از جبرئیل كه به پیغمبر نازل می شد می شنید و آن را حفظ می كرد پس به نزد مادرش می آمد و به او می خواند. و هر زمان كه علی داخل خانه می شد، در نزد فاطمه علمی می یافت به قرآن. پس، از فاطمه سؤال می نمود كه از كجا


دانسته. می گفت از حسن. پس روزی علی در میان خانه پنهان شد و حسن داخل شد و وحی شنیده بود. پس خواست كه به مادر نقل كند، پس زبانش عاجز از بیان شد. پس فاطمه تعجب كرد. حسن عرض كرد: ای مادر! عجب مدار كه شخصی بزرگ كلام مرا می شنود و شنیدن او باعث بر لكنت زبان من شد. پس علی بیرون آمد، پس حسن را بوسید [5] .

و از جمله سخاء آن حضرت این كه به سائلی بیست هزار تومان عطا فرمود [6] .

و این مرحله از غیر سلاطین شنیده نشده بلكه در سلاطین نیز نهایت نادر الوقوع است.

و از حیاء آن جناب اینكه عبدالرحمن بن ابی لیلی گوید كه:

حسن برد خود را پوشید و داخل در آب فرات شد. پس من عرض كردم كه جامعه را چرا نكنی؟ فرمود كه برای آب، سكانی است [7] .

و ازاشعار امام حسن [علیه السلام] است:



ذری كدر الأیام ان صفائها

تولی بایام السرور الذواهب



واگذار كدورت ایام را، به درستی كه صفاء ایام اعراض كرد، به سبب اینكه ایام سرور روندگانند.



و كیف یعز الدهر من كان بینه

و بین اللیالی محكمات التجارب



و چگونه فریب می دهد روزگار كسی را كه میان او و میان شبان تجربه های


محكم باشد؟

و ایضا از اشعار آن جناب است:



قل للمقیم بغیر دار اقامة

حان الرحیل فودع الأحبابا



بگو برای مقیم، یعنی اقامه كننده در غیر دار الاقامه كه نزدیك شد كوچ كردن.

پس وداع كن دوستان را.



ان الذین لقیتهم و صحبتهم

صاروا جمیعا فی القبور ترابا



به درستی كه آنان كه ملاقات كردی ایشان را، و مصاحبت نمودی ایشان را، گردیدند همه ی ایشان در قبرها خاك.

و ایضا اشعار آن جناب است:



یا اهل لذات دنیا لابقاء لها

ان المقام بظل زائل حمق



ای اهل لذت های دنیا، كه بقائی برای آنها نیست! به درستی كه مقام در سایه ی زائل شونده حماقت است.

و ایضا از اشعار آن جناب است:



لكسرة من خسیس الخبز تشبعنی

و شربة من قراح الماء تكفینی



هر آینه، یك پاره [ای] از نان پست سیر می كند مرا و یك شربت از آب خالص كفایت می كند مرا.



و طمرة من رقیق الثوب تسترنی

حیا و ان مت تكفینی لتكفینی




و جامه ی كهنه از جامه ی نازك می پوشاند بدن مرا در حالتی كه زنده ام و اگر بمیرم كفایت می كند برای تكفین من. [8] .

(و در تكفینی، با لتكفینی، جناس است كه از محسنات لفظیه است).

و اما شجاعت حسن - علیه السلام -:

علامه ی مجلسی در كتاب بحار روایت فرمود كه:

در جنگ جمل حضرت امیرالمؤمنین فرزند خود محمد را خواست و نیزه ی خود را به او داد و فرمود كه از این نیزه شتر را قصد كن. پس محمد رفت و حمله برد. بنوضبة او را منع كردند. چون محمد به نزد پدر آمد، حسن نیزه را از او گرفت و حمله كرد و خود را به شتر رسانید و نیزه بر او زد، و به نزد والدش برگشت، و حال اینكه به نیزه اش اثر خون بود. پس روی محمد حنفیه سرخ شد از كدورت كه خود كاری نكرد و برادرش كار نمایانی كرد. پس امیرالمؤمنین فرمود كه: استنكاف [9] ندار كه او فرزند پیغمبر است و تو پسر علی می باشی. [10] .


[1] بعث و نشور: كنايه از روز قيامت. چرا كه در آن وقت همه ي مردگان از زمين برانگيخته خواهند شد و به هر طرف پراكنده خواهند گشت.

[2] عرض: آشكار كردن، كنايه از روز رستاخيز است.

[3] امالي صدوق:150 و 151.

[4] بحار الانوار 339:43.

[5] بحار الانوار 338:43.

[6] بحار الانوار 341:43.

[7] بحار الانوار 340:43.

[8] بحار الانوار 340:43 و 341.

[9] استنكاف: عار داشتن، عيب داشتن، امتناع كردن.

[10] بحار الانوار 345:43.